یکی انگار داره دل رو به یه جای غریبی می کشونه …
اون که با چادر خاکیش گناهای همه رو می پوشونه …
انگاری دست خودم نیست …
انگار داره دلم باز بهونه …
چشم گریون ٬ مثل بارون ٬ می چکن اشک های من دونه دونه …
تا می خوام پا بذارم رو عهدی که بسته دلم توی حرم ….
یکی دستاشو می ذاره دوباره مثل قدیما رو سرم …
نمی ذاره که دوباره من بمونم و دل در به درم …
عمری این در و اون در زد این دل …
به هم جا سر زد این دل …
اما نشد …
هرچی که بدی بود دیدم مادر …
خوشی بود چشیدم مادر …
در وا نشد …
- ۹۶/۱۱/۱۴